اولین نشونهی اومدن پاییز برای من، این نارنگی کوچولو سبزهان.
همونایی که داداش نمیخوره چون ترشان.
همونایی که وقتی بچه بودم، مامان هر پَر اش رو از وسط نصف میکرد و نمک میزد و میداد دستم، که فشارم نیفته. همونایی که جزو اولین خوراکیهایی بودن که تعارف میکردم به بغلدستی جدیدم تو مدرسه، تا زیر میز پوستش رو بگیریم و زیرزیرکی و بیدلیل بخندیم.
الان که دستم بوی شمال میده و دلم هم یکم ضعف میره، یکدفعه یادم افتاد که پاییز تو راهه، این اولین نشونهشه.
دوستام پاییز که میشه استوری میذارن:" پاییز اومده پی نامردی..." آخه کدوم نامردی بیانصافا؟ چهطور دلتون میاد؟!
اولِ مهرش، که همیشهی خدا نماد یه شروع بزرگه و کم از اول فروردین نداره. قشنگ پتانسیل این رو داره که بکوبی و از نو بسازی همه چیز رو.
شبای بلندش که جون میده واسه انجام برنامههات، برداشتن قدمهات، تیک زدن کارهات. آخرشم خسته اما راضی، خزیدن زیر پتوات.
عصرهاش رو که دیگه نگو. وقتی خودت رو مچاله میکنی تو سوییشرتات و تو راه قدم زنان به روزت و آدمهاش و اتفاقاتش و درسهایی که گرفتی، فکر میکنی و تا میرسی یه چایی میخوری و خستگیها رو کنار همون سوییشرت، درمیاری از تنت.
الان که دستم بوی شمال میده و دلم هم یکم ضعف میره، خدا یادم انداخت اگه همت کنم، اگه اشتباهاتمو دوباره تکرار نکنم، اگه چشم بینا داشته باشم، روزهای قشنگ و خوبی توراهه. خیلی قشنگ و خیلی خوب.
+به قول محمد صالح علاء: پاییز بهاری محرمانه است. بهاری خصوصی.
- ۲۱ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۴۴