بسم الله الرحمن الرحیم 💜
یه روزی که گم شده بودم بین حجم مطالبی که باید میخوندم واسه امتحان فردا ، به خودم اومدم و گفتم : تو از خوندن و حفظ کردن علایم و نشونه های بیماری هایی خسته شدی که هزاران نفر، در حال حاضر ، دارن با تک تک سلول هاشون اون علایم رو تجربه میکنن و درد میکشن .کاشکی میشد براشون "مرهم" باشی ... و قصه ی "مرهم" از همینجا شروع شد . به ظاهر ساده ، به ظاهر کوتاه ، اما سخت و دشوار برای عملی کردنش .مدت زمان زیادی میگذره از روزی که این تصمیم رو گرفتم و اینجا رو ساختم ، دو دل بودم ،نامطمئن بودم ، از این لقبی که خودم داشتم به خودم هدیه میدادم ، میترسیدم. میترسیدم از پسش برنیام . نتونم به قول دهخدا بشم اون "مرهم = بارانِ ضعیفی که بر جراحت ها میبارد و آنها را بهبود میدهد ". اما حالا، حالا که درست در ابتدای ورود به دوران بالین پزشکی عمومی ام هستم ، تصمیم دارم که "مرهم" باشم ، به قدر توانم و با پذیرش همهی همهی سختی های پیشِروم ، و خاطرات مرهمانه ام رو بنویسم تا یادم بمونه من به قدر توانم تلاش کردم تا از دردها کم کنم ، تا بشم یک بارانِ ضعیف اما امیدبخش برای بیمارهام 🍃 پس با توکل و نام ِخدا ، شروع میکنم این راه سخت اما شیرین رو ...:)
- ۹۸/۰۱/۳۰