مرهمانه

دست نوشته های یک دختر دانشجوی پزشکی که تصمیم گرفت مرهم باشه برای بیمارهاش :)

مرهمانه

دست نوشته های یک دختر دانشجوی پزشکی که تصمیم گرفت مرهم باشه برای بیمارهاش :)

مرهمانه

اینجا نوشته‌های کانالم رو باز نشر میکنم ، چون جنس مخاطب‌های اینجا رو یه جور دیگه دوست دارم :)
اگه تمایل دارید نوشته‌های بیشتری بخونید آیدی کانالم رو در تلگرامتون بزنید :
@marhamane

+اینکه نظرات بسته است ، به این معنی نیست که تمایلی به دریافت نظر و کامنت ندارم. بلکه به این معنیه که دوست دارم نظرات و حرفاتون رو صرفا خودم بخونم. لذا ؛ قسمت تماس با من ، فعاله برای حرفهاتون.

پربیننده ترین مطالب

یک جایی به خودم آمدم و دیدم من سالهاست شادی را کُپه کرده‌ام گوشه‌ی اتاق توی کمد ، و هی رویش رویا و خواسته پرت کرده‌ام ، انقدر که این شادی ِماسیده دیگر به کارم نمی آید ، دیگر عطر و بو ندارد ، یک چای ِسردِ تلخ شده است . دیدم سالهاست شادی را قایم کرده ام گوشه‌ی کمد و هی موکولش میکنم به بعد از امتحان ریاضی، بعد از تراز ۷۰۰۰ قلمچی ، بعد از قبولی در دانشگاه ، بعد از نمره ی خوب پاتولوژی ، بعد از اتمام دوره‌ی ۷ ساله‌ی پزشکی! این روزها که بیش از قبل ، از مریضی‌ها و مکافات‌های بعدشان میخوانم ، فهمیده ام که شادی را باید آرام آرام تزریق کرد به جریانِ زندگی ، پخشش کرد بین ثانیه‌ها ، ذره ذره مزه کرد این چای ِ هل‌دار ِدارچینی را . حالا در دفترچه‌ی کارهای روزانه ام ، بین "مطالعه‌ی جلسه‌ی سوم فارماکولوژی " و " گرفتن وویس پاتولوژی از بچه‌ها " و "اتو کردن مقنعه " ، بزرگ مینویسم "شاد بودن 😇" و میدانم شادی ، چیزی نیست که جدا از زندگی روزمره بتوان به آن دست یافت .

 +یکی از بزرگترین تغییرات مرهم ۲۰ ساله نسبت به ۱۹ ساله این است که بیشتر میخندد ، بلندتر میخندد و دندان‌هایش موقع خنده ، بیشتر از قبل معلوم می‌شوند :) #شاد‌بودن‌انتخاب‌من‌است😇

 @marhamane

  • ۱ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۲۲
  • مرهم

یادمه تو دوران فرجه ی امتحان علوم پایه ، بعد ناهار جمع کردن تمرکزم خیلی سخت بود ، پلک‌هام سنگین میشدن و دلم می‌خواست پنجره رو باز کنم و زیر پتو مچاله بشم و حداقل یک ساعت بخوابم . تایم بعد ناهار من همزمان بود با زمانی که آقای باغبون می‌اومد تا کارهای باغچه پشتی که دقیقا رو‌به‌روی پنجره ی اتاق منه رو انجام بده ، صدای آهنگ شاد افغانی اش هم اون قدر بلند بود که من به وضوح می‌شنیدم اش ‌‌. یادمه چند بار با دیدنش از پشت پنجره در حالی که من اینور حسابی خسته بودم و اون ، اونور داشت نهال زردآلو می‌کاشت ، تو دلم گفتم کاشکی من باغبون بودم و نهال می کاشتم ،اصلا بیل میزدم . کاش من جای اون بودم ! کاش قرار بود هزار تا نهال بکارم اما دیگه تست نزنم! خستگی همینه دیگه . آدم که خسته است یادش میره کیه و چیه و تو چه راهیه . کاش استراحت کردن رو یاد بگیرم . کاش یاد بگیرم که استراحت هم یه وقتایی لازمه وگرنه یه دفعه میزنی زیر همه چیز و تمام. 

#درسهایی_برای_زندگی

  • ۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۵۲
  • مرهم

تمام سعی ام بر اینه که از امید🌱 بگم . از لحظات خوب ، از حس‌های خوب ، از تموم نیمه‌های پر لیوان‌هایی که دور و برم هست ؛ تا حسِ مثبتِ زندگی جریان داشته باشه اینجا و حالِ کسی به خاطر خوندن نوشته های من بد نشه ‌. اما یه بار یه جا خوندم که نوشته بود ، گاهی از غم‌ها و سختی‌هامون حرف بزنیم تا بقیه‌ی کسانی که درحال تجربه‌ی اون سختی‌هان ، فکر نکنن تنهان . فکر نکنن که فقط اونان که دارن با سیاهی‌ها میجنگن ، فقط اونان که ناامید و خسته ان‌. گاهی وقت‌ها انگار به اشتراک گذاشتن غم‌ها ، بیشتر تسلی بخشه تا شادی‌ها . من از زندگی میگم ، از اصلِ واقعیتِ زندگی که توش شادی‌ها و غم‌ها یه جوری به هم بافته شدن که نمیشه جداشون کرد. که نمیشه هیچ اتفاقی رو ، نه خوبِ محض دونست و نه بدِ محض . از واقعیت های زندگی ام میگم ، صاف و ساده و در یک جمله ، از جنبه‌های الهام‌بخش و امیدبخش ِ زندگی ِ دختری که تصمیم گرفت مرهم باشه :)

  • مرهم

یه روزی که گم شده بودم بین حجم مطالبی که باید میخوندم واسه امتحان فردا ، به خودم اومدم و گفتم : تو از خوندن و حفظ کردن علایم و نشونه های بیماری هایی خسته شدی که هزاران نفر، در حال حاضر ، دارن با تک تک سلول هاشون اون علایم رو تجربه میکنن و درد میکشن .کاشکی میشد براشون "مرهم" باشی ... و قصه ی "مرهم" از همینجا شروع شد . به ظاهر ساده ، به ظاهر کوتاه ، اما سخت و دشوار برای عملی کردنش .‌مدت زمان زیادی میگذره از روزی که این تصمیم رو گرفتم و اینجا رو ساختم ، دو دل بودم ،نامطمئن بودم ، از این لقبی که خودم داشتم به خودم هدیه میدادم ، می‌ترسیدم. می‌ترسیدم از پسش برنیام . نتونم به قول دهخدا بشم اون "مرهم = بارانِ ضعیفی که بر جراحت ها میبارد و آنها را بهبود میدهد ". اما حالا، حالا که درست در ابتدای ورود به دوران بالین پزشکی عمومی ام هستم ، تصمیم دارم که "مرهم" باشم ، به قدر توانم و با پذیرش همه‌ی همه‌ی سختی های پیشِ‌روم ، و خاطرات مرهمانه ام رو بنویسم تا یادم بمونه من به قدر توانم تلاش کردم تا از درد‌ها کم کنم ، تا بشم یک بارانِ ضعیف اما امیدبخش برای بیمارهام 🍃 پس با توکل و نام ِخدا ، شروع میکنم این راه سخت اما شیرین رو ...:)

  • ۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۲۵
  • مرهم

.

من یه روزی بر میگردم اینجا . مگه آدم بدون نوشتن زنده می‌مونه ؟ من که نمی‌مونم

  • ۱۳ مهر ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • مرهم