رد پای من
اغلب اوقات دختر آرامی هستم ، از آنهایی که وقتی در کلاسهای مدرسه غیبت میکنند ، معلم باید چشم بگرداند تا ببیند چه کسی نیست که غیبتاش خیلی حس نمیشود ، اگر در مهمانیها نباشم بعید میدانم کسی بگوید جای فلانی خالی است ، در عکسهای دسته جمعی اگر نباشم کسی نمیفهمد که نیستم ، حتی امتحان کرده ام که اگر last seen recently ام شود last seen within a month ، به جز تعداد معدودی بقیه اصلا نمیفهمند که نیستم . اینها که گفتم راستش ، خیلی برایم مهم نیستند ؛ از این میترسم که در این دنیا نباشم و هیچکس نفهمد که نیستم ،که دنیای قبل و بعدم هیچ فرقی نکرده باشد، که هیچ یاکریمی صبح اول وقت منتظر دانه ریختن من نباشد ، که هیچکس دلش برای تلاش من برای خنداندناش تنگ نشود ، که هیچکس هیچ حرف به درد بخوری از من به یاد نداشته باشد ، که هیچ حس مثبتی در کسی بوجود نیاورده باشم ، که هیچ دختربچهای نباشد که به او یاد داده باشم چگونه دعا کند ، که حال هیچکس را خوب نکرده باشم . از اینها که گفتم خیلی میترسم . از اینکه دنیایی که تحویل میدهم از دنیایی که تحویل گرفتم قشنگتر نباشد ؛که هیچ ردپایی از من در زندگی هیچکس نباشد ، مثل هزاران هزار آدمی که انقدر نیستند که انگار از همان ابتدا هم نبوده اند .
- ۹۸/۰۲/۲۷