مرهمانه

دست نوشته های یک دختر دانشجوی پزشکی که تصمیم گرفت مرهم باشه برای بیمارهاش :)

مرهمانه

دست نوشته های یک دختر دانشجوی پزشکی که تصمیم گرفت مرهم باشه برای بیمارهاش :)

مرهمانه

اینجا نوشته‌های کانالم رو باز نشر میکنم ، چون جنس مخاطب‌های اینجا رو یه جور دیگه دوست دارم :)
اگه تمایل دارید نوشته‌های بیشتری بخونید آیدی کانالم رو در تلگرامتون بزنید :
@marhamane

+اینکه نظرات بسته است ، به این معنی نیست که تمایلی به دریافت نظر و کامنت ندارم. بلکه به این معنیه که دوست دارم نظرات و حرفاتون رو صرفا خودم بخونم. لذا ؛ قسمت تماس با من ، فعاله برای حرفهاتون.

پربیننده ترین مطالب

گاهی وقتها که اخلاق بد یک پدربزرگ را عینا در نوه‌ی کوچکش می‌بینم ، یا می‌بینم عصبانی شدن یک پسربچه چقدر شبیه عصبانیت پدرش است ؛ وقتی می‌بینم بچه‌ها چقدر به طور غریزی و ناخودآگاه رفتارهای غلط عمه/خاله/عمو را از همین ابتدا تقلید میکنند ، عجیب می‌ترسم . وقتی می‌بینم یک دختر‌بچه موقع حسادت همان‌طور پشت چشم نازک می‌کند که مادرش ، می‌گویم نکند رفتارهامان بعد از یک مدت پافشاری تثبیت میشوند ، میروند در ژن‌ها و به نسل بعد میرسند !! به خودم میگویم ، اطرافیان الانت به کنار ! به خاطر یک نسل و حتی نسلها بعد که قرار است غریزی رفتارهای تو را تکرار کنند ، روی خودت کار کن . تو تاثیرگذار تر از چیزی هستی که فکر میکنی ، تو به اندازه‌ی چند نسل موثری !

 +بعضی‌وقتها فکر می‌کنم در چند نسلِ قبلِ من ، دختری بوده به نام گلنار که روی خودش کار نکرده و بعضی رفتارهای بدش به من رسیده‌اند . می‌دانم مسخره است ! اما گاهی با گلنار حرف میزنم و میگویم تو حساس و زودرنج بودن را به من به ارث رسانده‌ای ، من اما آن را به کس دیگری نمی‌دهم ، از بین می‌برمش . 

  • ۱ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۰۲
  • مرهم

 نوشته‌های شخصیِ قدیمی ام را نگاه میکنم . میرسم به یک یادداشت در چهارم تیر ماه ۹۷ ، که بعد از مشاهده‌ی دقایق آخرِ بازی پاناما _انگلیس در جام‌جهانی نوشته‌ام . معمولا اگر وقت و حوصله داشته باشم ، دقایق آخر مسابقات را نگاه میکنم . دیدن چهره‌ی شادِ برندگان همیشه برایم لذت‌بخش است . یادداشت از این قرار بود : " کاش من اون پانامایی بودم که بعد از ۶ تا گل خورده از انگلیس ، از زدن یه دونه گل اش انقققدر خوشحااال میشه و شادی میکنه که گزارش‌ گر میگه انگار قهرمان جهان شدن !! کاشکی من یک پانامایی بودم ...! " نوشته‌ را میخوانم و یک لبخند تلخ میزنم . تلخی اش به خاطر به یادآوردن همه‌ی لحظاتی است که به دلیل افتادن در تله‌ی کمال‌طلبیِ منفی ، هیچگاه از داشته‌هایم لذت کافی را نبردم ، چون همیشه بالاخره یک کم و کسری ای این وسط پیدا میشود . اما لبخند زدم چون ، تا حد قابل قبولی از این تله در آمده ام . این چند وقته ، شاید مثل پانامایی‌ها از زدن یک گل ، آنهم با وجود شش گلِ خورده ! ، قدر ِ قهرمان ِجهان شدن شادی نکرده باشم ، اما بعد از هر گُلی که در زندگی ام زده‌ام با اشک شوق یک دور ، دورِ افتخار زده ام .

  • ۲ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۶
  • مرهم

قبلترها وقتی صفحه ی اینستاگرامم را باز میکردم و می دیدم هم‌کلاسی هایم یا در سفرند ، یا کافه و سینما و پارک ورستوران ، یک حس مزخرفی وجودم را پر میکرد که " نگاه کن ! هر دوتایتان هفته‌ی بعد امتحان دارید ، او چقدر تفریح میکند ، اما تو نشسته ای پای کتابهایت و تفریحت را کم کرده ای !" بعد با یک حس ِ " چقدر به آنها خوش میگذرد و به من سخت ! " میرفتم سر درس و مشقم . آن هم یک رفتن ِ ناامیدانه ! اما الان ، صفحه ام را که باز میکنم ، بعد از لایک کردن عکسهای سفرشان و دیدن استوری آب‌گوشت و پیتزا و بستنی شان ، میروم سراغ درسم بی هیچ سرزنش و حس بدی ، که اگر من درس میخوانم ، منت اش بر گردن هیچ تفریح کننده ای نیست ! اگر "خودم" انتخاب کرده ام که درس بخوانم و تفریحم را کمتر کنم ، پس باید به خودم و تصمیمم احترام بگذارم . که نه با دیدن عکسهای رنگی صفحات دیگران نظرم را در مورد لایف استایل انتخابی‌ام تغییر دهم و نه اینکه خودم را به خاطر تصمیم متفاوتم ، از آنها بهتر بدانم . + گاهی انقدر نقش قربانی ها را بازی میکنیم و سر انتخابهامان روی دیگران منت میگذاریم که انگار یادمان میرود ، یکسری کارها تصمیم خودمان بوده و هیچکس مجبورمان نکرده که انجامش بدهیم !

  • ۲ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۲۴
  • مرهم

* دلم میخواهد جلوی آیینه بایستم و مردی خسته را ببینم.مردی که از کشورهای زیادی گذر کرده، از مسیرهای عجیبی. مردی که جلوی همه ، حتی خودش هم ایستاده . مردی که غمگین بوده و شادی کرده، از سکوی المپیک در آتن یونان تا وسط بیابان‌های بادرود و معدن بند نرگس آمده . از مسیر که هیچ ، از مردم و از خودش هم عبور کرده . مردی که خوب میداند مدال آوردن در ورزش خیلی هم با مدال آوری در زندگی متفاوت نیست . میداند مدال آور میتواند کارگری شریف باشد که برای خانواده‌اش عرق میریزد، یا راننده‌ای که جاده‌ها را می‌پیماید . یا اصلا دکتری باشد که هنوز هم به شهر کوچک محل تولدش باز میگردد و مجانی مریض مداوا میکند . میتواند سرهنگ بازنشسته ای باشد که به جوانی زمین خورده کمک میکند یا مربی‌ای که پا به پای شاگرد‌ اش اشک میریزد و زحمت میکشد . مدال‌آور میتواند مادر تنهایی باشد که پنج بچه را با آشپزخانه‌ی خالی بزرگ میکند ، یا پدری که برای خرج خانه‌اش راهی شهر یا کشوری دیگر میشود و با کبودی کوچکی روی شقیقه‌اش باز میگردد . مهم این است که مدال آور با همه ی خستگی اش ، جرات نگاه کردن به آیینه را دارد . * متنی که فرستادم ، آخرین جمله‌های کتاب "دست نیافتنی" بود ، اولین کتابی که امسال موفق شدم به اتمام برسانم و به غایت از خواندن‌اش و مزه‌مزه کردن تمام لحظات‌اش لذت بردم . ۶۱ قسمت از متن آن را ذخیره کردم برای آینده که باز بخوانم و سرشار شوم از حس‌های خوب ِ این کتاب که زندگی‌نامه‌ی یک جهان‌پهلوان کشتی بود . در آینده بیشتر از تمامی حس‌های خوبی که از این کتاب گرفتم صحبت میکنم ، هم برای خودم تا یادم بماند ، هم برای شما تا انگیزه‌ای شود برای خواندن‌اش .

 #من‌و‌کتاب‌هایم #دست‌نیافتنی

  • ۱ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۴۲
  • مرهم

سخن کوتاه است و امید بخش : یکی از استادان کورس کلیه‌مان ، خانم دکتر "د" ، پزشک ، متخصص داخلی ، فوق تخصص نفرولوژی و فلوشیپ ردپیوند است . از چهره‌ی بسیار جوانش مشخص است که چگونه پله‌های ترقی را دو تا دو تا طی کرده و حالا ؛ شده یک راهنما ، یک عنصر الهام‌بخش و امیددهنده به من ِ اول راهی ! منی که از دیدن برق چشمانش کیف می‌کنم و یک نفس راحت می‌کشم که اگر جوانی‌ام را صرف رویا و علاقه‌ی قلبی‌ام کنم ، قطعا یک‌روزی می‌آید که با عشق از راهی که رفته‌ام حرف زنم ، که بشوم عنصرِ الهام‌بخشِ نسلِ بعد ؛ درست مثل خانم دکتر "د" . 

@marhamane

  • ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۱۴
  • مرهم